مغان در کشاورزی پارس جنوبی نفت ایران است |
تازه هاي خبر :
قانون عجیب سرویس بهداشتی در اسکاتلند
بزرگراه پارس آباد – سربند در خرداد ماه ۱۴۰۰ به بهره برداری میرسد
وضعیت کرونایی شهرستان پارس آباد مغان نیازمند توجه ویژه است/ ۷۰ درصد جامعه هدف منطقه غربالگری شدند
آغاز دومین جلسه رسیدگی به اتهامات رییس پیشین سازمان خصوصی سازی
مشکل تامین آب ناحیه صنعتی پارس آباد مرتفع میشود
جمعه ۲ آذر ۰۳
مغان در کشاورزی پارس جنوبی نفت ایران است
شهریمیز : اروجعلی محمدی رئیس هیات مدیره و مدیر عامل شرکت وکشت و صنعت و دامپروری مغان در گفتگو با خبر نگار فروغ فردا مصاحبه ای را انجام داده که در دو بخش منتشر می شود . ( قسمت اول)
اشاره:
شهریمیز- گفتهاند نادرشاه وقتي در مغان تاجگذاري كرد اولين كانال آب در دشت مغان را براي حدود ششصد هكتار اجرا كرد. ايدهاي كه در دهه 40 با اجراي كانال سربند به تولد 9 شركت سهامي زراعي در بيشتر از ده هزار هكتار با اراضي آبي انجاميد احداث سد پلدشت در سال 47 منجر به اين گرديد كه سد ميل مغان آب استحصالي اين سد را بين ايران و آذربايجان تقسيم نمايد و با اجراي كانال جديد 80 مترمكعب آب در ثانيه به 60 هزار هكتار اراضي دشت انتقال يافت. تأسيس شركت كشت و صنعت بزرگترين پروژه ملي در استان اردبيل در زير اين كانال كه بود توانست به سرعت چهره منطقه را دگرگون سازد. شهر پارسآباد و هزاران زارع پيشرو، مولود اين شركت پربركت است. شركت كشت و صنعت مغان تاكنون فراز و فرودهاي زيادي را شاهد بوده و مردان بزرگي در آن به عرصه خدمت و مديريت رسيدهاند. دكتر كلانتري مديرعامل لايقي بود كه از شركت مغان به وزارت رسيد. سال 83 شركت مغان را ميتوان از ايام فرود آن به شمار آورد. افزايش نيرو و كاهش درآمد و عدم امكان پرداخت حقوق به بحران عظيمي تبديل شد و كسي حاضر به پذيرفتن مسئوليت شركت نبود. ميگويند آقاي حجتي؛ وزير جهادكشاورزي وقتي براي بار سوم اروجعلي محمدي را به طبقه 19 كاخ شيشهاي دعوت نمود به او گفت: مغان مشكل من و آقاي خاتمي نيست، مشكل نظام است. ما دنبال مردي هستيم كه برود اين مشكل را حل كند و اروجعلي محمدي برخلاف دفعات قبل اين بار از زير بار مسئوليت شانه خالي نكرد و قبول كرد كه براي حل اين بحران پا پيش بگذارد. او مشكل را بصورت مردمي و ريشهاي حل كرد و ميخواست شركت را به دوران تحول و نوسازي وارد سازد ولي انتخابات 84 فرا رسيد و محمدي در بيانيهاي گفته بود مردم به احمدينژاد رأي ندهيد و نگذاريد آينده كشور ما تاريك شود و نگذاريد سياست خارجي و اقتصاد قفل شود. ولي احمدينژاد پيروز ميدان بود و قدرت در قبضه او بود. اروجعلي محمدي از مديريت بركنار شد او درخواست كرد كه به او شش ماه مهلت بدهند تا پروژه 300 هكتاري گلخانه در دست اجراي شركت را كه نمونهاش در شهر جديد هشتگرد اجرا شده بود در مغان به مرحله اجرا برساند ولي آقاي علي نيكزاد در پاسخ او دو انگشت دستش را بالا برد و گفت حتي دو ساعت. او در مراسم خداحافظي خود پرچم ايران را بوسيد و از خدمت دولتي خداحافظي كرد. ولي شركت مغان در 8 سال گذشته مسير نزولي طي كرد و روز به روز ضعيفتر شد. ضعفي كه روح و جان مردم را ميآزرد. با روي كار آمدن دولت تدبير و اميد و با اخذ رأي اعتماد دولت معلوم شد كه بار ديگر روزهاي مردان عمل فرا رسيده و اين بار نيز وزير جهادكشاورزي دنبال همان دولتي بود كه او را به مردانگي ميشناخت. خبر انتصاب اروجعلي محمدي در زبانها چرخيد و قضاوت درباره آينده مديريتي او سخت بود عدهاي بر اين باور بودند كه او خواهد توانست اين ويرانه را آباد كند وعدهاي هم بر اين باور بودند كه هيچ كس نميتواند ولي او بدون حاشيه وارد كار شد و بتدريج مغان و اختيار كار را در دست گرفت ما براي مصاحبه با ايشان، بارها وقت گرفتيم ولي او مايل به مصاحبه نشد اصرار از ما بود ولي ولي تن به مصاحبه نميداد ميگفت اين جا فوت و فن زياد دارد هر وقت فوتهاي كوزهگري را بدرستي فهميدم، مصاحبه ميكنم اين گفتگو حاصل آن وعده قبلي اوست كه در ذيل ميخوانيد:
بسمه تعالي
– آقاي محمدي شرکت کشت و صنعت و دامپروري مغان شرکت بزرگي است و در بين مردم جايگاه بسيار رفيعي دارد زيرا بخش اعظم توسعه منطقه و استان حاصل اين سرمايهگذاري است. مردمي که گذشته پرفروغ آن را ديدهاند در مقايسه با وضعيتي که براي اين شرکت در دولت گذشته پيش آمده نگران آينده آن هستند و با توجه به سابقه جنابعالي و جايگاه اجتماعي که در بين مردم داريد، مردم به شما به عنوان يک مدير نجاتبخش مينگرند. ما در گذشته هر بار که تلاش کردهايم با شما در مورد مشکلات کشت و صنعت مغان صحبت کنيم آنرا به آينده و لزوم انجام مطالعات بيشتر احاله کردهايد، حال که فرصتي براي مصاحبه به ما دادهايد، ضمن تشکر ميخواهم به ريشهيابي مشکلات شرکت کشت و صنعت و دامپروري مغان و چرايي اين اوضاع پيش آمده بپردازيم و از شما انتظار داريم در اين رابطه بطور شفاف به تنوير افکار عمومي بپردازيد ولي قبل از ورود به بحث اولين سئوال من اين است که اصلاً چطور شد که دوباره مسئوليت اين شرکت را پذيرفتيد؟
بسم الله الرحمن الرحيم : از اينکه شما يک سال بيشتر براي انجام اين مصاحبه صبوري کرديد خيلي تشکر ميکنم. قبول مسئوليتهاي اجرائي از سوي افرادي مثل من عمدتاً به دغدغههاي فکري و اعتقادي آنها برميگردد. زندگي فرزندان انقلاب اسلامي بشدت با سرنوشت اهداف آن گره خورده است و آنها هيچ وقت نميتوانند به آرمانهايي که براي آن عمر و جواني خود را فدا کردهاند بيتفاوت باشند. من هم از اين قاعده مستثني نيستم. اوايل سال 92 يکي از هفته نامههاي اردبيل از من خواست براي ويژه نامه نوروزي آنها مطلبي راجع به سياست و اقتصاد و انتخابات پيش روي رياست جمهوري بنويسم باتوجه به محدوديتهاي خاص آنروز من با ذکر مثالي آن مطلب را شروع کردم و نوشتم. روزي تاجري که بار شيشه بر پشت استرانش بسته بود وارد شهري شد. داروغه شهر با چوبدستي خود محکم بر بار آن تاجر کوبيد و سئوال کرد چه مي بري؟ تاجر گفت اگر يکي ديگر بزني ديگر هيچ. اوضاع آنروز ما هم به همين شکل بود. من در آن مقاله آرزو کردم که در انتخابات خرداد 92 مردي افسار سياست، اقتصاد و دولت را در دست بگيرد که به عقلانيت و علم باور داشته باشد و سياست خارجي را خوب بفهمد و بدنبال منافع ملي ما باشد. من فقط در اين حد توقع داشتم زيرا بشدت از اوضاع آن روزها نگراني و استرس داشتم. اوضاع کشور را مي ديدم و ميدانستم که تحريم کاغذ پاره نيست و ميديدم که گراني، تورم، بيکاري، فساد، تبعيض، قانون شکني و تضعيف بنيانهاي اخلاقي جامعه چگونه از آستانه تحمل اجتماعي ميکاهند و مي توانند به خطرهاي بزرگي تبديل شوند. لذا در اين اوضاع وقتي موضوع انتخابات رياست جمهوي پيش آمد براي کساني مثل من فرصت بسيار مهمي بود که در جهت حل مشکلات کشور بسرعت دست بکار شوند. کنار کشيدن آقاي دکتر عارف و اجماع اصلاح طلبان در حمايت از آقاي دکتر روحاني بعنوان يک مصلحت ملي کاري بسيار هوشمندانه و ميهن دوستانه بود. من هم در اين کار لحظهاي درنگ و ترديد نکردم و بي تأمل وارد جريان کار شدم تا اينکه ملت با هوشمندي فوقالعادهاي آقاي دکتر روحاني را به رياست جمهوري برگزيد. حالا يک موفقيت بزرگي پيش آمده بود و نوبت عمل فرا رسيده بود. پيشنهاد من به دولت جديد اين بود که دولت نسل مديران با تجربه انقلاب را که در 8 سال دولت احمدي نژاد خانه نشين شده بودند به صحنه بياورد زيرا عمق فاجعه از شاخص فلاکت گرفته تا تورم 45 درصدي و رشد منفي 6 درصدي اقتصاد ملي و نظاير اينها خيلي عظيم و گسترده بود. تحليل من اين بود که اگر دولت 8 سال بکوب کار بکند تازه ميرسيم به اول سال 84 ، ولي اين طرح به مذاق مخالفان آقاي دکتر روحاني خوش نيامد و آنها در اين کار جوسازي و کارشکني کردند و دولت هم اجباراً به حداقلها بسنده کرد و من هم جزو آن حداقلها بودم که از سوي دولت روحاني بکار دعوت شدم و به عنوان عضو مؤظف هيأت مديره منطقه آزاد ارس منصوب گشتم. مدتي بعد آقاي مهندس حجتي وزير محترم جهاد کشاورزي به من تکليف کرد که بيايم مغان، خلاصه کار اين بود که من نتوانستم از زير بار اين تکليف شانه خالي کنم و پذيرفتم که مدير عامل شرکت مغان بشوم. يک دليل آن اعتماد و محبت آقاي وزير بود و من با قبول مسئوليت ميخواستم به آقاي مهندس حجتي که با ايثارگري مسئوليت تأمين رزق مردم و راهاندازي توليد بخش کشاورزي کشور را بعهده گرفته بودند کمک کنم تا ايشان حداقل در رابطه با شرکت مغان دغدغه کاري و ذهني نداشته باشند و در کنار آن به مسائلي نيز متمرکز بودم.
ميدانستم که اوضاع اقتصاد کشور چنان وخيم است که ميتواند مثل سيلي عظيم همه چيز را با خود به نابودي بکشاند و تنها راه کار آستين بالا زدن براي راهاندازي مجدد کار و توليد و توقف فاجعه تورم و تقويت اعتماد عمومي و کاهش شکاف دولت و ملت ميباشد. از طرفي فکر ميکردم که اگر بيايم مغان کارکنان شرکت مغان و مردم منطقه احساس مثبت بيشتري نسبت به دولت روحاني پيدا ميکنند که يک فرد با تجربه و آشنا بکار در رأس شرکت مغان قرار گرفته است.
همچنين بر اين باور بودم که ميتوانم به تحقق ايده قبلي خودم در رابطه با بخش آب و کشاورزي مغان خصوصاً اجراي سدهاي خدافرين و عمارت و کانالهاي آبآور آن کمکي بکنم و خوشبختانه نقطه نظراتم را به خوبي به تيم آقاي دکتر روحاني در آستانه سفر به استان اردبيل منتقل کردم و خيلي هم مؤثر واقع شد. و اينکه ميخواستم با آمدنم بتوانيم شرکت مغان را از شمول خصوصي سازي خارج کنيم و آن را براي بخش کشاورزي کشور حفظ نمائيم. کلام آخر اينکه ميخواستم شرکت کشت و صنعت و دامپروري مغان را به عظمت گذشتهاش بر گردانيم.
ولي حقيقت مطلب اين است که من هرگز فکر نميکردم که شرکت مغان به چنين اوضاع غمانگيزي افتاده باشد. وقتي هم قبول مسئوليت کردم حال و روز آن را نميدانستم. شناخت من همان شناخت دوره قبلي مديريتم در سال 83 و 84 بود، ولي وقتي دوباره آمدم بعد از چند روز فهميدم ما خرابهاي را تحويل گرفتهايم و اين خيلي حيرتآور بود و اصلاً به ذهنمان خطور نميکرد که شرکت مغان به چنين تيرهروزي و بدبختي افتاده باشد. ما با وضعيتي روبرو بوديم که اصلاً تصور آن را نداشتيم بطوريکه آقاي دکتر کلانتري در بازديدي که به همراه اعضاي خانه کشاورز در اوايل سال 93 از شرکت مغان داشتند وقتي اين اوضاع را ديدند عميقاً متأثر شدند و گريه کردند. هر روز که ميگذشت با عمق فاجعه بيشتر آشنا ميشديم. اوضاع به گونهاي بود که هر کس به من زنگ ميزد و احوالي از من ميپرسيد ميگفتم ما توي باتلاقي افتادهايم. دفعه بعد که حالي از ما ميپرسيد ميگفتم تا کمر توي باتلاق هستيم، دفعه بعد ميگفتم تا سينه توي باتلاق هستيم. ما تا عمق اين باتلاق رفتيم و اگر غرق نشديم لطف خدا و تلاش همگاني مسئولان و کارکنان و کارگران دلسوز اين شرکت بود و اکنون در حال خروج از آن هستيم. شما حساب بکنيد پنج هزار نيروي کار اين شرکت يکدفعه رسيده به هفتصد نفر. قريب به هزار نفر کارشناس و مهندس خبره و با سابقه از شرکت خارج شدهاند و تعداد کارشناسان شرکت به کمترين حد خود رسيده است. کارها بدون فراهم کردن زيرساخت فني آنهم در شرکتي که تخصص و دانش کارشناسي و ماشينآلات و تکنولوژي روز از ارکان اساسي توليد آن است برون سپاري گرديده آنهم با بيدقتي بسيار، قراردادها نظم و نسقي نداشت و يک سياست واحد حقوقي و مديريتي بر تنظيم آنها حاکم نبود. بايگاني 40 ساله شرکت که سوابق پرسنل و اسناد مهم شرکت از آغاز در آنجا نگهداري ميشده بصورت يک آشغالداني درآمده بود بطوريکه براي پيدا کردن پروندهاي بايد با کفش روي بقيه پروندهها راه ميرفتند. و در شرکتي كه روزي بهترين کارشناسان را با حقوق مکفي استخدام ميکرد دريافتي کارکنان آن کمتر از همه شرکتهاي موجود منطقه بود و کارگران پيمانکاران 4 ماه بود که حقوق نگرفته بودند. شرکتي که روزي 250 تراکتور سنگين و 90 کمباين داشت و چندين دستگاه برداشت چغندرقند داشت در سال 93 حتي دو دستگاه هم تراکتور و کمباين بدردبخور نداشت و ضريب مکانيزاسيون آن به 26 صدم درصد رسيده بود در شرايطي که متوسط ضريب مکانيزاسيون کشور 5/1 و متوسط منطقه 7/2 قوه اسب بخار است. شرکت از نيروي متخصص و ماشين آلات خالي شده بود و اسکلت آن به ما تحويل گرديده بود. اين شرکت در سال 84 ، پنج هزار رأس گاو دوشا داشت و هزار رأس هم در سال 85 از شرکت دامپروري سفيدرود به گله آن اضافه شده است. اين گله اکنون بايد حداقل به 15 هزار رأس افزايش مييافت ولي با کمال تأسف گله گاو مولد مغان همان پنج هزار رأس بود و فقط 2018 رأس تليسه فروخته شده بود. چرا اين گله اضافه نشده و بيشتر از نصف آن حذف و از بين رفته است. اينها ما را به بهت و حيرت وا ميداشت و از عمق فاجعه خبر ميداد.
باغ سه هزار هکتاري شرکت مغان 850 هزار اصله درخت ثبت شده داشته است. اين رقم به قريب پانصد هزار رسيده آن هم پير و فرسوده و بهرهوري از باغ بعلت عدم رسيدگي به حداقل رسيده بود و درختان زيادي در هر سال خشک ميشد. حداقل شش هزار هکتار از اراضي شرکت زهدار شده است و مابقي اراضي هم بدليل عدم زير شکني و شخم عميق و بالا رفتن PH خاک با مشکلات عدم بهره وري مواجه شده است.
وقتي شما تراکتور سنگين نداريد و زمين را شخم عميق نميزنيد و در ديماه با تراکتور سبک زارعان محلي بذر ميکاريد و آبياريهاي شما هم آن چنان است، همين ميشود که شده است. شهرک مسکوني شرکت که روزي براي خودش نگيني درخشان بوده است به ويرانهاي تبديل شده حتي خانههاي مسکوني آب گرم نداشتند چون موتورخانهها از حيز انتفاع افتاده بود. تأسيسات آب و برق و ساختمانها عميقاً فرسوده و مستهلک شدهاند تصفيه خانه آب شرکت به وضع رقتباري رسيده است. تمام لوله کشي ها و تأسيسات آب رساني فرسوده شدهاند و سريعاً بايد دوباره نوسازي شوند و تحقيرآميزتر آنکه رئيس يک بخش زراعت شرکت که خودش سه هزار هکتار زمين دارد با وانتبار به سرکار ميرود ولي پيمانکارش با پاجيرو به مزرعه او ميآيد و مهمتر و بدتر از همه نگاه نااميدانه کارمندان و کارگراني بود که اين وضعيت آنها را افسرده و نااميد کرده بود و روز به روز آنها را عليرغم ميل باطني خودشان دلمرده و دلسرد ميکرد. از طرفي هم مافيايي که اصلاً نميخواست جاي پاي ما محکم شود چون جنس کار و اخلاق ما را ميدانست مرتب براي ما کارشکني ميکرد و ميخواست در به پاشنه غارت دلخواهش بچرخد. در شرکت مغان يک واحدي هست بنام انبار مرکزي، به جز زمين و آدم هر چه به اين شرکت وارد بشود بايد به انبار وارد بشود و قبض ورود بخورد و هر چيزي هم که خارج ميشود بايد قبض خروج بخورد. يعني چشم سيستم و کنترل کننده سيستم شرکت مغان انبار مرکزي آن است و براي ما بسيار عجيب و بهتآور بود که وقتي ما رسيديم ديديم انبار مرکزي منحل شده و هر واحدي براي خودش انبار جداگانهاي دارد. اين يعني فاجعه، يعني کاري که ثمره آن حتماً به تضييع حقوق بيت المال منجر ميشود و شرکت را به سقوط ميکشاند. يعني اينکه شرکت با اين وضع حتماً ورشکست ميشود زيرا با اين روش که هر امور براي خودش انبار مجزايي دارد نميتوان کنترلي را بر خريدها و هزينهها اعمال کرد. وضع بودجه بدتر از آن بود. وقتي بودجه شرکت براي يک سال تصويب ميشد هر واحدي آن بودجه را براي خودش نهايي تلقي ميکرد و طبق آن و در بسياري از مواقع حتي سي درصد بيشتر از آن هزينه ميکرد در شرايطي که هنوز درآمدها تحقق نيافته بود تا هزينه هم بشود و بدين ترتيب هميشه خرج شرکت بيشتر از درآمد آن ميشد و دهها مصيبت و فاجعه ديگر که واقعاً وقتي آنها را بياد ميآورم عميقاً ناراحت ميشوم.
اينها حکايت نيست، بخشي از مصيبتي است که بزرگترين شرکت کشت و صنعت ايران در هشت سال گذشته دچار آن شده است. عکسها شهادت ميدهند، فيلم همه اينها موجود است. سيلوهاي ذرت علوفهاي 5 سال است خراب شده و ديوارهاي آن فرو ريختهاند ولي ذرت سيلوئي را در همان سيلوهاي بدون ديوار ذخيره کردهاند و لذا بخش زيادي از ذرت سيلويي هوازده و سياه و فاسد شده است و همان را هم ريختهاند توي شکم گاو، اسم اين کار چيست؟ « بلبلي که بِهِ کال بخورد اين چنين ميخواند! » گلهاي که بايد در عرض 10 سال گذشته حداقل به 15 هزار رأس ميرسيد شده پنج هزار رأس. يکي از دلايلش همين غذاي فاسد و نگاه غير فني به مسائل بوده است. در روي کاغذ بخش زراعي نياز علوفه اي بخش دامپروري را تأمين کرده ولي در عمل هميشه يک الي سه ماه يونجه يا ذرت سيلوئي گله دامپروري تأمين نشده و گله غذاي تثبيت شده و کامل نداشته است و يا بدليل نبودن نقدينگي مواد غذايي ضروري براي گله خريداري نشده و يکي از دلايل اصلي که گله دامپروري کشت و صنعت و درآمد کل آنرا به سقوط کشانده توليد غذاي گله در يک واحد مرکزي با اختلاط تمام علوفهها اعم از يونجه و ذرت سيلوئي و کنجالهها و تخم پنبه و پودر ماهي و پودر چربي و گلوتن و ملاس چغندر بصورت TMR بوده است، در اين روش خوراک توليدي بر روي هم تلمبار ميشود و از 10 تا 48 و حتي 72 ساعت بعد به مصرف دام ميرسد در اين روش ارزش غذايي خوراک توليدي بدليل ماندگاري و افزايش رطوبت و ترکيبي که با افزايش انرژي پيدا ميکند حداقل 20% توليد روزانه کاهش مييابد و فاسد ميشود و يا در هنگام حمل بين راه به زمين ميريزد، به عبارتي ديگر از 110 هزار تن غذاي توليدي که قيمت تمام شده يک کيلو آن امروز 700 تومان است، سالانه 22 هزار تن از بين ميرود. يعني سالانه 15 ميليارد تومان از جيب شرکت مفت و مجاني از بين ميرود. ولي ضرر اين روش توليد غذا فقط به همين جا ختم نميشود زيرا اين غذا بدليل کاهش کيفيت ارزش غذايي و فساد زايي در سلامت گاو تاثير مخربي ميگذارد و سالانه بيشتر از همين مقدار و حداقل 15 ميليارد تومان هم دام را مريض و يا شير آن را کاهش ميدهد و به اين خاطر آمار مرده زايي و سقط جنين و تلفات اين چنيني و حذف اجباري در گله دامپروري مغان در سالهاي گذشته خيلي بالاست يعني شش هزار گاو که بايد در طول سالهاي گذشته حداقل به 15000 رأس افزايش مييافت فقط به تعداد 2018 رأس تليسه افزايش يافته است يعني نصف گله حذف اجباري و کشتار شده است و ماندگاري گله مغان را به زير استاندارد ايران رسانده است. يعني 15 ميليارد تومان از طريق ضايع شدن غذاي توليدي و حداقل 15 ميليارد تومان هم به لحاظ تأثير منفي شديدي که اين غذاي فاسد در ناپايداري گله و افزايش تلفات ميگذارد سالانه 30 ميليارد تومان از درآمد شرکت کاسته شده است ولي اگر شرکت براي خريد 3 دستگاه فيدرميکسر که به پول امروز قيمت آن نهايتاً 3 ميليارد تومان است سرمايهگذاري ميکرد با جمع شدن بساط سنتي و غير استاندارد توليد غذاي فعلي و تأمين علوفه سالم شرکت مغان ميتوانست حداقل با افزايش سرانه 2 کيلوگرم شير نيز در گله خود مواجه گردد يعني: ميليارد تومان 256/5 = 365 ×1440×2×5000 يعني شرکت در سال جمعاً 35 ميليارد تومان درآمد سالانه خود را تلف نموده است. 35 ميليارد تومان پول کمي نيست، هزينه نوسازي دو سال شرکت را همين رقم تأمين ميکند. ولي شما در اين شرکت به اين بزرگي دو خط تحليل دقيق مديريتي توي اين کاغذ ها و سوابق پيدا نميکنيد که يکي به يکي بنويسد که آقا اين شرکت و اين گله دام با اين ندانم کاريها مثل يخ در جلوي آفتاب آب شد و رفت توي زمين. اينها بخشي از واقعيات تلخ موجود بود.
حالا شما ميگوئيد چرا مصاحبه نميکردم.
اين مصاحبهاي که شما ميخواستيد با تدبير جور نبود. گفتن اين حرفها بدون ريشهيابي و شناخت دقيق مشکلات چارهساز نبود. بلکه ما بايد راه حل اين مشکلات را پيدا ميکرديم و برنامههاي اصلاحي آن را نيز ارائه ميداديم و اين برنامهها بايد نمود اجرائي پيدا ميکرد تا بتوانيم بر اميد و اعتماد مردمي که کشت و صنعت مغان را دوست دارند بيفزائيم و نگراني آنها را کم کنيم.
فروغ فردا- پس در اين 17 ماه وقت شما صرف شناخت و برنامهريزي براي حل مشکلات شده است.
دقيقاً همين طور است. من در روزهاي اول يک مثالي براي همکاران خودم ميزدم و ميگفتم هوشياري انسان 15 درجه است. وقتي انسان تصادف ميکند اگر هوشيارياش به زير 3 برسد ديگر اميدي به زنده ماندن او نيست. ولي وقتي هوشياري او در عدد 4 باشد مريض را بهİCU ميبرند و دکتر درمان را شروع ميکند و به همراهان مريض هم ميگويد دعا بکنيد. ما شرکت مغان را در هوشياري 4 و در حالت کما تحويل گرفتيم. تا پايان سال 93 اين مريض در İCU بود. خوشبختانه با تلاش کارکنان و کارگران و کارشناسان و مديراني که با دلسوزي دست بکار شدند امروز هوشياري آن به بالاي 10 رسيده و از İCU به بخش منتقل شده و در پايان سال 94 هم انشاءا… از بخش خارج ميشود و خودش سرپا ميايستد و راه ميرود. تمام تلاش ما اين بود که مريض را از کما خارج کنيم. من در شروع کارم 8 ماه شبانه روز واحدهاي شرکت را گشتم و از نزديک صدها ساعت با کارشناسان و کارگران نشستم و حرف زدم. 6 ماه هم يافتههايم را در جلسات کارشناسي مجدداً با مديران و کارشناسان مختلف و مشاورينم چک کردم و اين يافتهها روزها و ساعتها در جلسات هيأت مديره مورد بحث و تجزيه و تحليل قرار گرفت و بعد از آن نسخه کارمان را نوشتيم. لذا من امروز نگراني و استرس اوايل سال 93 را اصلاً ندارم، مريض ما از کما خارج شده و چشمش را بازکرده و صداها را ميشنود و غذا ميخورد. کافيست که مراقبتها را ادامه دهيم تا از بيمارستان مرخص شود. من کاملاً به بهبودي کامل بيمار خودم اميدوارم و آن را تفضل الهي و دعاي مردم و تلاش همکاران دلسوزي ميدانم که مثل يک پرستار دلسوز پاي مريض کشيک دادند و بيخوابي کشيدند. البته يک جرياني هم مرتباً القاي نااميدي ميکرد و سعي ميکرد پرسنل ما را نااميد و دلسرد کند، ولي من بعنوان فرمانده عمليات هوشيار بودم. از صميم قلب به دوستانم ميگفتم اصلاً نترسيد قوياً به نصرت خداوند و امدادهاي غيبي اطمينان داشته باشيد. خداوند ملائکههاي خودش را به کمک ما خواهد فرستاد و امروز هم به شما ميگويم ما بارها اين ملائکهها را ديديم که در لباس آدميزاد راهکارهايي پيش پاي ما گذاشتند که به کار ما تقه زد و مرتباً کار ما را پيش انداخت. کارکنان شرکت هم خيلي خوب همکاري کردند آنها صميمانه علاقمند به برپايي مجدد شرکت بودند آنها به ياعلي که گفته بودند وفادار ماندند و همه با هم يکدل و متحد براي حل مشکل بپا خواستيم و مشکلات را ريشهيابي کرديم و راه کارمان را ياد گرفتيم.
– حال شناخت شما از مشکلات چيست و چه راه حلي پيدا کردهايد، اساساً ريشه اصلي مشکلات چيست؟
1ـ ببينيد شرکت کشت و صنعت مغان از اول کارش با چند مشکل ذاتي روبرو بوده است و در اصل اين مشکلات ذاتي آن را از پا انداختهاند. در سال 57 با پيروزي انقلاب اسلامي مديران اصلي شرکت را ترک کردند و اين در حالي بود که سرمايهگذاري اوليه به پايان نرسيده بود و پروژههاي شرکت مثل کارخانه قند، دامپروري دو هزار رأسي، خريد دام، کارخانه خوراک دام، کارخانه پروسس بذر و کارخانه لبنيات اجرا نشده بودند ولي کانال اصلي و کانالهاي فرعي اجرا شده بود و اراضي زراعي تسطيح و باغ نيز کاشته شده بود و فرودگاه شرکت احداث و راهاندازي گشته بود و اسکلت کارخانه قند برپا شده و در حال نصب بود و دامپروري 3000 رأسي نيز اجرا شده بود ولي دام نداشت.
مديريت بعد از انقلاب براي ادامه و اجراي پروژههايش بشدت نيازمند اعتبار بود ولي اعتبارات ملي بدليل تحميل جنگ برکشور با کاهش مواجه شده بود، لذا مديران شرکت تصميم ميگيرند باقيمانده پروژههاي شرکت کشت و صنعت را با استفاده از تسهيلات بانکي به اتمام برسانند و اين کار را هم بخوبي انجام ميدهند. ولي از اين رهگذر اولين فشار مالي نيز به شرکت وارد ميشود يعني يک پروژه بزرگ ملي که قرار بود با اعتبارات دولتي اجرا شود بدليل کمبود بودجه و اعتبارات با قرض از بانکها تکميل ميشود و شرکت اين قرض را در طول سالهاي بعد از محل درآمدهاي خود ميپردازد.
دوماً اينکه نيروي بسيار عظيمي به شرکت تزريق ميشود و اين نيروها عملاً بر سازمان رسمي تسلط مييابند، بدين شرح که يک شرکت کشاورزي بدون توجه به اينکه عمده محصولاتش در تابستان و پاييز ميرسند مجبور بوده در سر هر ماه به اين لشکر عظيم حقوق بپردازد. حالا ممکن است سئوال شود که خوب شرکت را براي ايجاد اشتغال هم درست کرده بودند که اين سئوال بعنوان بخشي از هدف در جاي خودش درست است ولي هدف اصلي بتدريج ميبايست در ميان مدت و دراز مدت با يک بنگاهداري صحيح با توسعه توليد و کشاورزي و دامپروري و صنايع تبديلي و حمايت از کشاورزان محلي با ايجاد خوشههاي توليد اقماري محقق ميشد و يقيناً در صورت اعمال اقتصاد بنگاهداري امروز شرکت کشت و صنعت ميتوانست چند برابر وضعيت فعلي ايجاد اشتغال بکند و بدين شکل هم فرسوده و مستهلک نميشد لذا ما اينجا از شرکت حرف ميزنيم نه از خزانه دولت، شرکتداري و بنگاهداري داراي حساب و کتاب خاص خودش است يعني شما در شرکت حق نداريد طوري برنامهها را پيش ببريد که زيان بدهيد. اگر زيانده بشويد منحل ميشويد، حق نداريد هر چه درآمد داريد آن را خرج بکنيد، بايد بخشي از درآمد خودتان را ذخيره کنيد، اين پول ذخيره شده شرکت را سرپا نگه ميدارد و اگر انجام نشود شرکت از پا ميافتد. يکي از جاهايي که بخشي از درآمدهاي شرکت را در حساب ذخيره نگه ميدارند ذخيره استهلاک است اين براي آن است که شرکت هميشه روپا باشد. وقتي اسباب و اثاثيه و ماشينآلات و تأسيسات آن کهنه شد از محل همين پولهاي ذخيره شده ماشينآلات جديد بخرند تراکتور جديد بخرند تأسيسات کهنه را از نو بسازند و ساختمانهاي کهنه را دوباره بازسازي بکنند تا بنگاه هميشه سرحال و نوساز و روزآمد بماند و عقب نيفتد. در شرکت مغان هم اين ذخيره استهلاک را گرفتهاند و در صورتهاي مالي هم نوشتهاند ولي هيچ وقت ريال آن موجود نبوده، چرا موجود نبوده چون تعداد پرسنل واقعاً زياد بوده و درآمد شرکت کفاف پرداخت حقوق شرکت را نميکرد لذا اين پول خرج تامين کسري حقوق آنها گرديده است، يعني شرکت عمدتاً دچار مشکل کمبود نقدينگي بوده و چون نقدينگي نداشته عمده نيازهايش را هم بصورت نسيه خريداري کرده است و خريد نسيه هم حداقل 20% هزينه اضافي به شرکت تحميل کرده است. ديگر ذخيره پول در شرکت آن است که براي هر کارگر و کارمند در هر سال به ميزان يک ماه حقوق او را پس انداز ميگيرند و ذخيره ميکنند تا وقتي در پايان 30 سال کار بازنشسته شد پول بازنشستگي او را بتوانند بپردازند. اين پولها هم در حسابها ذخيره شده ولي عملاً موجود نبوده چون آنهم خرج هزينه جاري و حقوق شده است بدين ترتيب شرکت از داشتن نقدينگي لازم و قدرت مانور مالي خالي شده و هميشه دستش خمير بوده و شکمش گرسنه، يعني فقط حقوق پرسنل را ميتوانسته بپردازد و نميتوانسته کهنهها را نوسازي بکند و بازنشستهها را با پول ذخيره شده قبلي بازنشست کند. اين کار در سال 83 به بحران عظيمي تبديل ميشود. تا اينکه آقاي مهندس حجتي وزير محترم جهاد کشاورزي مرا براي حل اين بحران بسمت مدير عامل منصوب مينمايد. من که آمدم بعد از مطالعه و دقت بسيار به اين نتيجه رسيدم که تعداد پرسنل شرکت خيلي زياد است و شرکت نميتواند حقوق اينها را بپردازد همان موقع هم که آمدم شرکت در پرداخت حقوق 4 ماه عقب بود و من ده ميليارد تومان از بانک کشاورزي وام گرفتم و حقوقهاي معوقه را پرداخت کردم. در آن دوره تمام تلاش من اين بود که با ايجاد تعادل بين درآمد و هزينه و سپس افزايش توليد، و درآمد شرکت را به سمت سرمايهگذاري براي جبران استهلاک سوق بدهم بطوريکه در سال84 ، 50 دستگاه تراکتور و کثيري ادوات پشتبند براي شرکت خريداري شد و شير دامپروري از 74 تن به 107 تن در روز رسيد و 600 هکتار باغ جديد کاشته شد و در توافق با استانداري محترم اردبيل براي تأمين بودجه قرار شد ما يک گلخانه 300 هکتاري ايجاد بکنيم و بعد آن را به فارغ التحصيلان بخش کشاورزي واگذار کنيم تا هزار نفر تحصيل کرده به اشتغال مولد برسند حتي با هلنديها تفاهم کرديم که محصولات توليدي از طريق فرودگاه پارسآباد به هلند صادر شود که متأسفانه با تغيير دولت، آقاي نيکزاد استاندار دولت احمدي نژاد با اين پيشنهاد من مخالفت کرد و اين فرصت بزرگ از منطقه مغان سلب شد. لذا موقعي که در سال 84 از مغان رفتم تعداد پرسنل شرکت از 5000 نفر به 2800 نفر رسيده بود و مشکل عدم تعادل درآمد و هزينه حل و فصل شده بود و اين کار يقيناً در صورت مديريت صحيح ميتوانست پيشرفت شرکت را تضمين کند که متأسفانه بدليل عدم سرمايهگذاري و عدم افزايش درآمد و نيز عدم کنترل هزينهها و نيز خروج بي رويه نيروهاي متخصص، به تدريج شرکت از تأمين حقوق اين تعداد پرسنل هم عاجز شده است در حالي که شرايط کاملاً مهيا بود که هم بتوانند حقوق بدهند و هم با سرمايهگذاري شرکت را نوسازي نمايند و درآمد آنرا روز به روز بالاتر ببرند.
پس ريشه اصلي مشکلات شرکت عدم امکان و عدم سرمايهگذاري در شرکت بوده است. در اين هشت سال هم که استخوان شرکت را دوشيدهاند و فقط هزينه کردهاند. حتي آن پنجاه دستگاه تراکتور که در سال 84 براي شرکت خريدم، آن پنجاه تراکتور هم امروز نيست و از رده خارج شده است. بگذاريد در رابطه با اهميت سرمايهگذاري يک مثال بزنم؛
روزي که پارسآباد هزار خانوار بود شرکت مغان ستاره منطقه بود. امروز پارسآباد دومين شهر بزرگ استان است ولي شرکت مغان آب رفته است چرا؟ چون در 35 سال گذشته در شهر پارسآباد از سوي مردم و دولت سرمايهگذاريهاي بزرگي انجام شده است ولي در کشت و صنعت سرمايهگذاري ادامه نيافته است. لذا عدم سرمايهگذاري بلاي جان شرکت مغان شده و آن را به اين روز انداخته است.
– ولي در سال 92 يک ايستگاه دامپروري فري استال در شرکت افتتاح شد و خبر آن در جرايد درج شده است.
بلي من هم آنرا ديدهام متأسفانه اين کار بدون بررسي کارشناسي دقيق انجام شده و اعتبارات هزينه شده عملاً يک شاهي بدرد نخورده است چون طراحي و ساخت بر اساس مطالعه و کار کارشناسي نبوده و به نظرات فني افراد خبره اهميت داده نشده لذا وقتي گاوهاي آبستن را به اين ايستگاه آوردهاند آنها روي زمين نخوابيدند و سه ماه سرپا بودهاند تا اينکه بعد از آمدن من در بازديدي که از دامپروري داشتم مدير مجتمع دامپروري موضوع را توضيح داد وگفت که احتمال سقط اين گاوها وجود دارد و اجازه گرفتند آن گاوها را به ايستگاههاي سابق برگردانند. لذا آن تأسيسات امروز بدون ريالي بهرهوري همان جا افتاده است و بدردي هم نميخورد.
ا- صحبت اصلي بر روي شناخت مديريت جديد از اوضاع شرکت بود.
پس اولين شناختي که ما پيدا کرديم اين بود که فهميديم عدم جبران استهلاک و توقف سرمايهگذاري باعث و باني اين وضع است و فهميديم که بايد از هزينهها بزنيم و درآمدمان را بالا ببريم و حتي درآمدهاي موجود را هم بايد در محلهاي اولويتبندي شده سرمايهگذاري کنيم، سرمايهگذاريهايي که در عرض 6 الي 18 ماه بازگشت سرمايه داشته باشند. علاوه بر مشکلاتي که فوقاً گفتم و اصولاً با به تعادل رسيدن تعداد پرسنل بايد خاتمه مييافت ولي براي عدم سرمايهگذاري در اين شرکت چند دليل ديگر هم ميتوان اضافه کرد. اول بيتوجهي به اقتصاد بنگاهداري، دوم اينکه شرکت مطابق اصل 44 واگذار خواهد شد و سوم رانتخواراني که شرکت مغان را حيات خلوت خود ميدانند و بعنوان طعمه به آن مينگرند.
همه بايد سينه سپر ميکردند که آقا چرا بايد اين شرکت واگذار شود. ثانياً اصلاً ميخواهد واگذار شود آبادش بکنيم بفروشيم بهتر است يا تبديل به خرابهاش بکنيم و از قيمت آن بکاهيم زيرا فروش يک شرکت بشکل يک خرابه مثل آن است که يک اسب را به قيمت نعلش بفروشند لذا طرح موضوع فروش شرکت با بدفهمي به توقف سرمايهگذاري انجاميده است و عملاً داستان فروش اسب به قيمت نعلش را تداعي کرده است و روحيه کارکنان و دوستداران سربلندي اين شرکت را بشدت مخدوش ساخته است. ناتواني مديريت در رعايت اقتصاد بنگاهداري نيز يکي از دلايل توقف سرمايهگذاري است يعني مديريت نتوانسته است درآمد موجود خود را در اولويتها هزينه کند شرکت را تقسيم کردهاند به چند مديريت و گفتهاند شما استقلال داريد و اين هم بودجه شماست. آنها هم رفتهاند هزينه کردهاند ولي در عمل درآمدها تحقق پيدا نکرده است ولي هزينهها انجام شده است و چون درآمد تحقق پيدا نکرده نتيجتاً شرکت نتوانسته نهادههاي زراعي و دامي خودش را بموقع بخرد و اجباراً اجناس خودش را بصورت نسيه از بازار خريده است آنهم با 20 يا 30% قيمت اضافي. از طرفي چون درآمد شرکت پائين آمده، آمدهاند براي صرفهجويي، قيمت تراکتور و آبيار را نصف قيمت منطقه گرفتهاند، نتيجتاً تراکتور بخش خصوصي هم رغبتي نيافته که در مهر و آبان بيايد براي شرکت بذر بکارد، بلکه در آخر آذر و دي ماه و بعد از کاشت اراضي خودش آمده است تا براي شرکت کار بکند. کاشت دير هنگام هم يعني محصول کمتر. وقتي محصول کم شد درآمد شرکت باز هم کمتر ميشود لذا درآمدها مرتباً کمتر شده ولي هزينهها سرجايش مانده و افزونتر هم شده است در شرايطي که پسوند اسم اين شرکت کشت و صنعت و دامپروري است يعني شما بايد در اراضي مزروعي زراعت بکنيد و محصولات توليدي خودتان را بايد به محصولات جديدي تبديل کنيد، يعني علوفه را بايد در دامپروري به شير و گوشت تبديل کنيد بعد هم شير را نبايد خام بفروشيد بلکه آن را هم بايد به محصولات پايين دستي تبديل کنيد. چغندر را بايد به شکر و ملاس و تفاله تبديل کنيد و بذر را پروسس بکنيد و به قيمت بذر بفروشيد و پنبه را هم همين طور. اگر مديريت غير از اين برنامهريزي و تجزيه و تحليل کند و نتواند مطابق اسم شرکت عمل نمايد حتماً شرکت ضرر ده ميشود، زيرا سود بخش کشاورزي و زراعت کم است و حتماً بايد مواد خام کشاورزي به محصولات با ارزش افزوده جديد تبديل شوند. اگر مديريت شرکت ميتوانست فقط علوفه خودش را مطابق اصول و استاندارد به شير و گوشت تبديل کند شرکت مغان امروز از بهترين شرکتهاي مطرح ايران بود ولي مديريت نتوانسته 3 دستگاه فيدرميکسر را بخرد و جلوي يک فاجعه و اسقاط دامپروري گله مغان را بگيرد. اينها نتيجه ناتواني از تحليل اقتصاد بنگاهداري و عدم رعايت پرنسيب اين شرکت بوده است و در اين بين اصحاب مافيا هم از اين فرصت استفاده کرده و هزينههاي مضاعفي را به شرکت تحميل نمودهاند.
کساني که به شرکت کشت و صنعت به قصد غارت و به عنوان طعمه مينگرند دوست دارند اين شرکت ضعيف و بدهکار و نيازمند باشد. نه قوي و پرقدرت و متمکن. اينها ميخواهند هيأت مديره و مدير عامل شرکت غرق در گرفتاريهاي روزمره و اسير حاشيهها باشند و هرگز فرصت سرخاراندن خود را نداشته باشند آنها ميدانند مسئولين شرکت در آرامش ميتوانند به مشکلات زيربنايي و اساسي بينديشند وبراي دوز و کلک اينها چاره بيابند. لذا آنهايي که به شرکت بعنوان طعمه نگاه ميکنند با قانون گرائي و احقاق حق بيت المال و با شفافيت امور مخالفند و تلاش ميکنند مراودات خود را در پستوهاي رابطه سالاري و با يارگيريهاي زيرزميني تداوم دهند براي مثال اينان ميدانند که اگر چرخه دامپروري شرکت مغان اعم از خوراک، بهداشت، بستر، شيردوش و غيره براي سلامت و آسايش دام مهيا گردد طبيعتاً حذف دام در اين گله براساس حساب و کتاب و مطالعه و بررسي يعني بصورت حذف اختياري انجام خواهد شد ولي اينها هرگز اين را نميخواهند زيرا قيمت گوشت گاو حذفي که بصورت اختياري از گله جدا و حذف ميشود با قيمت گاو حذفي که به لاشه و زمين گير و حذف اجباري تبديل ميشود يک تفاوت قيمت سه برابري دارد اينها ميخواهند گاو حذف اجباري بخرند ولي آن را در بازار به سه برابر بالاتر يعني به قيمت گوشت عادي بفروشند. يعني اينها هرگز نمي خواهند چرخه دامپروري مغان اصلاح شود چرا که اين اصلاحات به ضرر اين مافيا است آنها شرکتي را مي خواهند که محتاج و مقروض باشد و نتواند غذاي دام خود را تأمين کند تا دامُها مستهلک و فرسوده زمينگير شوند. و منافع اينها تأمين شود اين شبکه در همه جا حضور دارد و منافع خود را در ضرر شرکت و قامت خميده آن جستجو ميکنند اين روابط روحيه نيروهاي صادق و دلسوز را بشدت تضعيف ميکند و فرصت فکر کردن را از مديران سلب مينمايد و يکي از موانع سرمايهگذاري و قوي شدن شرکت همين عناصرند. که ميخواهند به قول معروف دره خلوت باشد و روباه فرمانروا لذا وقتي به اين اوضاع شناخت پيدا کرديم فهميديم که نبايد از يک سوراخ دو بار گزيده شويم و بايد براي سرمايهگذاري و افزايش درآمد و کنترل هزينهها و توقف چرخه فساد تدابيري جدي اتخاذ کنيم، لذا اولين کاري که کرديم هزينهها را اولويتبندي کرديم. اولويت هزينهها شد پرداخت حقوق و دستمزد يعني حقوقها را به موقع داديم، حقوق کارگران پيمانکاري را که 4 ماه عقب افتاده بود بمانند پرسنل رسمي در سر ماه پرداخت کرديم. در اولويت بعدي تلاش کرديم جيره غذايي دام را با خريدهاي به موقع تأمين کنيم تا با توقف چرخه منفي در دامپروري به تأمين سلامت دام و افزايش توليد شير و افزايش درآمد نيز برسيم.
اولويت بعدي ما تأمين کود، سم، کاشت، داشت و برداشت بموقع بود. تلاش کرديم که خريد اين نهادهها را از دست دلالان و مافيا خارج کنيم. لذا هزينههايمان کاهش يافت و به موقع توانستيم نهادهها را تأمين کنيم. قيمت کاشت را براي تراکتور و قيمت دستمزد را براي آبياري افزايش داديم. تلاش کرديم درآمد شرکت را بالا ببريم و در اولين ساعت ورود دستور دادم تصفيه شکر خام را متوقف شود و دليل آن هم اين بود که اين کار بدون مطالعه و امکانسنجي به کارخانه قند مغان تحميل شده بود و کارخانه قند مغان و کارکنان آن هيچ تجربهاي در اين کار نداشتندو نتيجتاً ضايعات تصفيه شکر بجاي 4 درصد به 15درصد رسيده بود و بيش از 2 ميليارد تومان زيان به شرکت تحميل کرده بود. البته شکر باقيمانده را بعداً به همراه چغندر به تأني تصفيه کرديم و از زيان تصفيه آن جلوگيري کرديم و توانستيم با انجام خوب و بموقع تعميرات کارخانه قند و افزايش خريد چغندر و اعمال دقت و بکارگيري نيروهاي فني و مجرب زيان کارخانه قند را بصورت کم نظيري کاهش دهيم.
در ماههاي اول ورود قيمت شيرخشک را از 7600 تومان به 10600 تومان افزايش داديم تا از زيان توليد شير خشک و خامه بکاهيم. البته هنوز هم شرکت در توليد شيرخشک و خامه با زيان مواجه است. توليد شير را با تثبيت غذاي گله و انجام کارهاي مديريتي افزايش داديم که سر جمع افزايش شير توليدي در سال 93 به نسبت سال 92 به مقدار هفت هزار تن بود. در همان ورود قيمت شکر را به تعادل رسانديم که موجب افزايش درآمد شرکت گرديد. فروش گوساله پرواري و دام حذفي نيز يک پروسه عجيبي بود که با تباني دلالان به سرکوب قيمت دام گوشتي شرکت منجر ميشد. تلاش کرديم دام گوشتي را به صرفه و صلاح شرکت بفروشيم و قيمت فروش ما از8200 تومان تا 10500 تومان افزايش يافت عليرغم اينکه قيمت گوشت در کشور افزايش آنچناني نداشت در چرخه دامپروري فروش دام حذفي اصولاً بايد بصورت حذف اختياري و عادي شناسايي و به فروش برسند ولي عملاً اين فرايند بدليل طولاني شدن به حذف اجباري و لاشه و زمينگير شدن دام ميانجامد و نتيجتاً درآمد شرکت از فروش دام حذفي را تقريباً به يک سوم کاهش ميداد و علت آن هم فرايند طولاني آگهي و تباني دلالان براي عدم خريد با قيمت آگهي شده از سوي شرکت بود و آنان تلاش ميکردند که دام را به صورت زمينگير و لاشه خريداري نمايند ولي در عمل گوشت همان دامها را به قيمت گوشت عادي به مردم بفروشند. ما اين چرخه را عليرغم هاي و هوي و قشقرق و جوسازي کساني که از اين راه به سودهاي کلان و بادآوردهاي رسيدهاند متوقف کرديم و کساني مجاز به خريد شدند که اولاً به قيمت روز آن را بخرند و ثانياً خريد دام حذفي اعم از اختياري و اضطراري و لاشه و زمينگير را با هم تضمين کنند تا شرکت با تبديل دام حذف اختياري به لاشه و زمينگير دچار ضرر و زيان سالهاي قبل نشود. از اين طريق درآمد شرکت حداقل به دو برابر قبلي افزايش يافت. البته برنامه اصلي ما آن است که از طريق کشتارگاه اردبيل گوشت توليدي شرکت را بصورت بستهبندي شده و کاملاً بهداشتي به دست اهالي منطقه و استان برسانيم و با ايجاد رقابت توليدات خود را به قيمت روز بفروش برسانيم.
براي رهايي از زيان توليد شير خشک و خامه با مشارکت بخش خصوصي براي تبديل شير دامپروري به محصولات متنوع لبني اقدام کرديم تا در سفرههاي مردم حضور بيشتري داشته باشيم و توانستيم در اولين گام بخشي از شير شرکت را به فراورده هاي جديد تبديل کنيم و از توليد شيرخشک و خامه بکاهيم و ضمن افزايش درآمد، تأمين نقدينگي روزانه شرکت را نيز بهبود ببخشيم. اينجا ما بدقت فهميديم که کسب درآمدهاي جديد و هزينه کردن اين درآمدها در اولويتها يعني تأمين نهادههاي دامي و زراعي و جلوگيري از هزينههاي غير ضرور و کنترل مناقصهها و مزايدهها ميتواند موجب صرفهجويي و افزايش درآمد بيشتر شرکت بشود و اگر اين درآمد صرف سرمايهگذاري و نوسازي و جبران استهلاک گذشته شود ميتواند شرکت را نجات دهد و آن را به روزهاي خوب خود برگرداند. اين فوت دوم کوزهگري بود که ياد گرفتيم و تلاش کرديم به دقت به آن عمل کنيم که ادامه آن ميتواند به ما توان سرمايهگذاري بدهد. اگر ما در سال 93 با آن گرما و خشکسالي وحشتناک مواجه نبوديم و با ضرر 40 ميلياردي در کاهش راندمان محصولات زراعي مواجه نمي شديم درآمد ما در سال 93 با 40 ميليارد تومان افزايش روبرو ميشد ولي عليرغم ضرر 40 ميليارد توماني در بخش زراعت ما با افزايش سود پيش بيني شده، سال را به پايان برديم. در پايان سال 93 براي اولين بار در تاريخ شرکت همه واحدهاي شرکت سود ده گرديدند و براي اولين بار در طول 30 سال گذشته عملکرد مالي شرکت از سوي حسابرسان مطلوب گزارش گرديده است.
شناخت بعدي ما شناخت پتانسيلهاي شرکت بود و تمام تحليل و سئوال و سخن ما مبتني بر اين بود که چرا شرکت به اين روز افتاده است. به همه مديران و کارشناسان مأموريت داديم که فکر بکنند و بگويند چرا در اين وضعيت منفي ايستادهايم و اگر بخواهيم به نقطه مطلوب برسيم چه برنامهاي را بايد به کار بگيريم. هدف از اين کار اين بود که همه ما بصورت جمعي به ريشه مشکلات فکر بکنيم. کم کم همه به يک نتيجه واحد رسيديم. يکي از کارشناسان در جلسه بررسي گفت: براي ادامه هر نظمي يک انرژي لازم است و اگر آن انرژي تأمين نشود آن فرآيند دچار بي نظمي (آنتروپي) ميشود. و اين دقيقترين جملهاي بود که ميشد براي وضع موجود شرکت مغان بکار گرفت. چنانچه قبلاً توضيح دادم براي حفظ سرمايهگذاري اوليه طبق قانون بايد هر ساله بخشي از درآمد سالانه بعنوان هزينه استهلاک در حسابهاي شرکت ذخيره ميشد تا مجدداً براي جبران استهلاک و فرسودگي سرمايه گذاري شود ولي اين کار بدليل صرف نقدينگي موجود براي پرداخت حقوق و هزينههاي جاري عملاً انجام نشده بود که نتيجه آن و عدم جبران استهلاک همين روزگار فعلي است. از طرفي پيشبيني ميزان هزينه استهلاک در شرکت بستگي به قيمتگذاري دارائيهاي شرکت دارد. دارائيهاي اسمي شرکت مغان در سال 85 سيصد و نوزده ميليارد تومان قيمتگذاري شده است. يعني شما ميتوانيد فقط سه ميليارد و يکصد و نود ميليون تومان يعني يک درصد ارزش دارائيتان را براي جبران استهلاک سرمايهگذاري کنيد و اين ارزشگذاري در سال 85 نتيجه تحليل ما در سال 84 بود زيرا در آن روز هم قيمت گذاري شرکت واقعي نبود و قيمت آن 46 ميليارد تومان تعيين شده بود که در آن روزگار هم براي محاسبه ذخيره استهلاک مشکلساز بود، لذا از مجمع وقت مجوز قيمتگذاري جديد دارائيهاي شرکت را گرفتيم که در سال 85 به مبلغ 382 ميليارد تومان قيمتگذاري گرديد ولي در 9 سال گذشته اين قيمتگذاري بصورت ثابت مانده است اين قبيل معضلات امان شرکت مغان و ديگر شرکتهاي دولتي را بريده است. يعني يک شرکت طبق قانون کار بايد به 5 هزار نفر حقوق بدهد شرکتي که حداقل ارزش فعلي آن بيش از 3000 ميليارد تومان است ولي فقط 3 ميليارد تومان در سال ميتواند سرمايهگذاري براي جبران استهلاکش بکند. آيا اين شرکت ميتواند ادامه کار بدهد؟
آنهايي که مديريتهاي دولتي را سرزنش ميکنند آيا به اين فوتهاي کوزهگري توجه دارند. آيا اين ظالمانه نيست که شرکتهاي خصوصي هر سال به قيمت روز دارائيهايشان براي جبران استهلاک خود سرمايهگذاري بکنند ولي شرکت دولتي نتواند. آيا اين منصفانه است که شرکتهاي خصوصي به بهترين وجه از تسهيلات بانکي استفاده کنند و روز به روز فربهتر بشوند ولي شرکت مغان و امثال آن نتواند من نميدانم اين چه عقلي است، کدام دانائي فوق علم و عقل است که ميگويد شرکتهاي دولتي نميتوانند از تسهيلات بانکي آبياري تحت فشار استفاده کنند. يعني آب بعنوان بهترين سرمايه زندگي به هدر برود ولي شرکت دولتي از وام استفاده نکند. خيلي ظالمانه است که ما شرکت مغان را با بخش خصوصي مقايسه کنيم. کدام شرکت خصوصي اين همه به جامعه خدمت کرده است. اين شرکت 40 سال حقوق حداقل 10 هزار خانواده را داده است. موجوديت منطقه مرهون وجود کشت و صنعت است. اين شرکت مادر اين منطقه زرخيز است و بيمهري به آن يک جفاي آشکار و نابخشودني است. بقول آقاي دکتر بهشتي معاون برنامهريزي استاندار محترم اردبيل اگر شرکت کشت و صنعت مغان نبود اين استان هم يک سيستان و بلوچيستان بيشتر نبود و اين يک واقعيت است. به نظر من ايجاد محدوديت براي شرکتهاي دولتي آغاز گامي بود که غيرمولدها و سرمايهداري تجاري آرام و زيرزميني به تضعيف اقتصاد در دست دولت کوشيدند تا بتدريج هژموني و قدرت و اثربخشي دولت برآمده از رأي مردم را روز به روز کاهش دهند تا بتوانند قدرت اثرگذاري بر تمام ارکان جامعه را با اهرمهاي اقتصادي بدست بگيرند. امري که از منظر آموزههاي بنيانگذار نظام جمهوري اسلامي حضرت امام خميني (ره) و اهداف انقلاب اسلامي بسيار خطرناک و خطرساز است زيرا حاکميت اقتصاد رانتي و غيرمولدها به تضعيف توليدکنندگان از کشاورز و کارگر گرفته تا صنعتگر و معلم و کارخانهدار و کارمند ميانجامد و اين رويه در تضاد کامل با قانون اساسي و اهداف بزرگ انقلاب اسلامي است که مباني آن تقويت مولدها و توليدکنندگان و برنامهريزي براي کاهش واردات و رهايي از وابستگي به بيگانگان بوده است.
پس ما در ريشه يابي مشکلات و شناخت پتانسيلها رسيديم به اينکه ريشه فرسودگي شرکت در عدم سرمايهگذاري براي جبران استهلاک است و علاوه برآن فهميديم که ميزان استهلاک سالانه به دليل قيمتگذاري پايين دارائيهاي شرکت رقم پاييني است. و خبط بزرگ مديريتي شرکت در سالهاي گذشته نيز اين بوده است که از تسهيلات بانکي هم بخوبي استفاده نکرده و اينجا نقش بانکها و مديران استاني در ضعيف شدن شرکت مغان مشخص ميشود. تأمين تسهيلات براي شرکت مغان از نان شب هم واجبتر بود ولي متاسفانه از اين امر دريغ شده است. اين همه پول بي زبان بنام توليد در استانداري و بانکهاي استان توزيع گرديده ولي دريغ از اينکه بگويند بزرگترين شرکت توليدي استان هم از اين وامها و تسهيلات بهرهمند بشود اين پولهايي که بنام بنگاههاي زود بازده به اين و آن عطا شد بايد به اين شرکت تزريق ميگشت زيرا سرمايهگذاري در شرکت مغان 6 الي 12 ماهه جواب ميدهد ضمن اينکه اخذ تسهيلات در دوران تورم و کاهش ارزش پول ملي و تبديل آن به دارائي شرکت بزرگترين کمک به بنگاه است که در شرکت مغان در بوته فراموشي مانده است يعني اگر شرکت مغان براي خريد 50 دستگاه تراکتور وام ميگرفت يا شيردوشهايش را عوض ميکرد يا دستگاه سيلاژبگر و فيدرميکسر ميخريد و يا گله دامپروري را فري استال ميکرد و يا کارخانجات خود را نوسازي مي کرد و يا آبياري تحت فشار را در اراضي خود توسعه ميداد. امروز با اين وضع روبرو نبود. اين هم يک صورت ديگري از فوت دوم کوزهگري بود که ما فهميديم. مسئله ديگر اين بود که فکر کرديم چرا به اين روز افتادهايم و اگر در گذشته سرمايهگذاري مناسب انجام ميشد ما در کجا بوديم. تحليل درست اين موضوع به ما ثبات قدم ميداد و به ما در راهي که بايد برويم استواري ميبخشيد. براي اين کار واحدهاي توليديمان را با اين هدف تحليل و مهندسي مالي کرديم و به اعداد و ارقام تکان دهنده و ضرورتهاي مهمي رسيديم که ميتواند چراغ راه آينده ما باشد اگر موافق باشيد اين بحث را از دامپروري شروع ميکنم. بطوريکه قبلاً گفتم من در سال 84 پنج هزار گاو مولد تحويل دادم و رفتم و بعد از من هم 1000 رأس از شرکت سفيدرود رشت به شرکت مغان گاو تحويل شده است. بايد ميفهميديم که چرا اين گله رشد نداشته است. شرکت پارس در سال 86 با خريد 216 رأس تليسه آبستن کار دامپروري را شروع و تا به امروز تعداد گله خود آن را به 4 برابر افزايش داده است. سئوال من اين بود وقتي که شرکت پارس توانسته است گله دامپروري خود را 4 برابر افزايش دهد و چرا شرکت مغان که پروانه دامپروري 20000 رأسي دارد نتوانسته است گله دامپروري خود را از 6000 به حداقل 15000 رأس افزايش دهد و فقط 2018 رأس رشد تليسه داشته است. اين يعني فاجعه، يعني يک تراژدي، يعني آنتروپي کامل، يعني نابودي سرمايه و دارائي مولد. معني صريح اين حرف آن است که به اين گله غذاي مناسب داده نشده ، گوسالهاش را غذاي مناسب ندادهاند، گوساله بايد به 350 کيلو وزن و 180 سانتي متر قد برسد تا تلقيح شود چون غذاي خوب نخورده است با وزن 270 کيلو و قد 170 تلقيح شده و در موقع زايمان يا بچهاش مرده يا خودش مرده يا هر دو مردهاند. معني ديگر اين حرف آن است که سيلوهاي اين شرکت فرسوده شده و ذرت سيلو شده را تباه ميکند و غذاي TMR توليدي گله در يک واحد مرکزي بنيه گله را بشدت تضعيف کرده و دامها را بتدريج در آستانه حذف و کشتار قرار داده است و در هر سال معادل 35 ميليارد تومان ضرر و زيان به درآمد اين شرکت وارد نموده است در شرايطي که اين معضل فقط با خريد 3 دستگاه فيدرميکسر حل مي شد و ثروت اين شرکت نيز اين چنين نابود نمي گشت و معني ديگر اين حرف آن است که بستر اين گله فرسوده است، و شيردوشهاي آن از رده خارج است و در دوشش گاو را عذاب ميدهد و نميتواند آنرا در کمترين وقت و به بهترين وجه بدوشد، لذا روز به روز دام دوشا حذف شده و تليسه هاي توليدي جايگزين آن ها شدهاند و اين سيکل معيوب مرتباً تکرار شده و ماندگاري اين گله را به حداقل رسانده است. ماندگاري گله در ايران يک استانداردي دارد ولي اين با هيچ استانداردي جور در نميآيد فقط اسم آن را ميشود خودکشي گذاشت. واقعاً تحليل مالي اين مسئله تکان دهنده است. شما حساب بکنيد اگر شرکت با خريد 3 دستگاه فيدرميکسر غذاي گله را تازه و سالم پاي آخور توليد و گله را تعليف ميکرد ديگر با زيان 35 ميليارد توماني هر ساله مواجه نبود و اگر با اين 35 ميليارد تومان بستر گله را به فري استال تبديل ميکرد باتوجه به وجود زيرساختهاي اصلي نهايتاً براي هر راس گاو بايد 2 ميليون تومان هزينه ميکرد و با صرف اين هزينه دام بصورت ساکن و با شيردوشهاي جديد دوشش و بصورت مکانيزه تعليف ميشد که نهايتاً براي تأمين هزينه فري استال يک گله پنح هزار رأسي 10.000.000.000=2.000.000×5000 به ده ميليارد تومان نياز مالي داشت و اگر اين هزينه را با قيمت امروزي يعني 6 ميليون تومان هزينه فري استال يک راس گاو حساب کنيم شرکت به 30 ميليارد تومان نياز مالي داشته است يعني شرکت با جلوگيري از ضرر و زيان يک سال ميتوانست کل گله را با 5 هزار راس دام به فرياستال تبديل و نگهداري کند که در آن صورت ميتوانست بجاي 25 کيلو شير راندمان شير توليدي گاو دوشا در ده سال گذشته سرانه شير توليدي گله دوشا را حداقل به 35 کيلو افزايش دهد. (2/26=1440×365×10×5000) و سالانه 26 ميليارد تومان از فروش شير افزايش درآمد داشته باشدکه حداقل 65درصد آن با احتساب انجام هزينههاي اصلي سود خالص است يعني شرکت در گذشته بخاطر نداشتن تحليل و مهندس مالي و بخاطر عدم خريد 3 دستگاه فيدرميکسر اولاً سالانه 35 ميليارد تومان به خودش ضرر و زيان وارد کرده است و از طرفي با عدم اجراي روش نگهداري فري استال هر سال 280/26 ميليارد تومان درآمد شير خود را از دست داده است که جمع آن در ده سال گذشته به 262 ميليارد تومان بالغ ميشود و اگر 65درصد آن را درآمد خالص حساب کنيم ميشود 170 ميليارد تومان. يعني شرکت مغان هر سال در مجتمع دامپروري خود 52 ميليارد تومان پول را مفت و مجاني به باد فنا داده است که اگر شرکت به اين درآمد ميرسيد و آنرا در زراعت و آبياري تحت فشار و خريد تراکتور و کمباين و ادوات و تجهيز کارخانجات خود سرمايهگذاري ميکرد، شرکت مغان حالا تاج سر تمام شرکتها ميشد. البته شرکت يک برنامه خوب را در بخش دامپروري براي واردات گاو سمينتال شروع کرده ولي خوب ادامه نداده است و در عمل فقط تعداد 200 رأس تليسه سمينتال وارد گله شده است، امري که بايد بقوت ادامه مييافت.
حالا برويم سراغ بخش زراعت شرکت. زراعت شرکت هم همين طور است. کاشت و داشت و برداشت بيست هزار هکتار زمين برنامه ريزي روزآمد و نيروي متخصص قوي و پخته و ماشين آلات و تکنولوژي روز مي خواهد ولي بزرگترين بخش زراعي کشور يک دستگاه هم تراکتور ندارد. حداقل براي 100 هکتار يک نيروي رسمي و حاکميتي ندارد. يک دستگاه کمباين و يا يک ست کامل ادوات برداشت چغندر ندارد. در شرايطي که اين شرکت در سالهاي جواني 250 تراکتور و 90 کمباين و چندين ست کامل ادوات برداشت چغندر داشته است که بتدريج اسقاط شده و جايگزين نشدهاند در نتيجه هر وقت صاحبان تراکتور کارشان تمام ميشود ميآيند سراغ ما تا براي ما زمين بکارند. حداقل چندتا شرکت مکانيزاسيون نيز در منطقه تشکيل نگرديده است که با شرکت قرارداد سالانه داشته باشند. خوب نتيجه آن اين ميشود که هست ولي اگر شرکت حداقل اگر 50 دستگاه تراکتور سنگين در بخش زراعت خود داشت که پول آن امروز نهايتاً 25 ميليارد تومان است و اراضي خودش را بعد از برداشت محصول به موقع شخم ميکرد ميتوانست محصول خود را در مهر و آبان بموقع بکارد و با حداقل يک تن افزايش راندمان با احتساب محصول گندم به قيمت امروز مي توانست سالانه در يک کشت 23 ميليارد تومان و پس از کسر هزينه 5/11 ميليارد تومان عايدي اضافي داشته باشد. زراعت بدون تراکتور و کمباين و ادوات و عدم تأمين نهاده و نيروي متخصص و آبياري تحت فشار نميتواند معجزه بکند. بايد آن را با تکنولوژي روز تجهيز کرد. يعني اگر مديريت شرکت مغان با شناسائي و اصلاح نقاط ضعف خود در مجتمع دامپروري ميتوانسته به درآمد مورد انتظار يعني 52 ميليارد تومان در سال که فوقاً ذکر شده دست يابد و قسمتي از درآمد حاصله در 10 سال گذشته را براي اجراي آبياري تحت فشار در 18000 هزار هکتار اراضي باقيمانده خود که به روش غرقابي و سنتي آبياري ميشوند از قرار هر هکتار به قيمت امروز 16000000 تومان سرمايه گذاري ميکرد به 291 ميليارد تومان اعتبار نياز داشت و اگر اين سرمايه گذاري براي آبياري تحت فشار انجام ميشد شرکت با افزايش دوتن محصول در هکتار، يعني 46 ميليارد تومان افزايش درآمد در يک سال روبرو ميشد. شرکت کشت و صنعت مغان سالانه بدليل عدم خريد تراکتور و عدم اجراي آبياري تحت فشار در زراعت خود سالانه 57 ميليارد تومان درآمد را از دست داده است زيرا هزينه هاي کاشت در هر سال بدون آبياري تحت فشار نيز انجام ميشود.
اين در شرايطي است که بدليل آبياري غلط به روش غرقابي 6 هزار هکتار از اراضي شرکت هم زهدار شدهاند. يعني راندمان اين اراضي حداقل به نصف رسيده است، يعني سالانه 12 ميليارد تومان از درآمد بخش زراعت و شرکت کاسته شده است يعني شرکت در بخش زراعت سالانه 69 ميليارد تومان از درآمد خود را از دست داده است.
و اگر شرکت ميتوانست براي آبياري تحت فشار اقدام بکند ميتوانست با کاهش مصرف آب حداقل يکصد ميليون مترمکعب آب زراعي را براي آبياري اراضي ديمي در اختيار وزارت نيرو بگذارد و تا چند هزار اشتغال جديد ايجاد شود و اگر شرکت مغان در ده سال گذشته ميتوانست با کاهش ضرر و زيان وارده در بخش دامپروري و زراعت درآمد خود را افزايش دهد و بخشي از اين درآمد را براي احداث يک کارخانه روزآمد و با تکنولوژي روز جهاني جهت توليد انواع محصولات لبني سرمايهگذاري نمايد و خود را از خام فروشي نجات دهد، کاري کارستان کرده بود و با اين برنامه منطقه مغان را در مسير توسعه قرار ميداد. ولي بدليل نداشتن درآمد اين کار انجام نشده و فقط در حد توليد10 تن در روز از سال 86 در محل کارخانه فعلي اقدام به توليد شير و دوغ نمودهاند که اقدامي بسيار در خور تحسين بوده است و در اين صورت شرکت بدون در نظر گرفتن درآمد کارخانه جديد التاسيس حداقل سالانه 10 ميليارد تومان از ضرر و زيان حاصل از توليد شير خشک و خامه رهايي مييافت لذا ميتوان گفت ما در توليد شير خشک و خامه در کارخانه لبنيات در 10 سال گذشته سرجمع به قيمت روز 100 ميليارد تومان عدم النفع داشتهايم. و اگر شرکت مغان با سرمايهگذاري بخشي از همين سود حاصله و با اجراي روش زراعت درختي و کشت متراکم باغ سه هزار هکتاري خود را توسعه ميداد سالانه حداقل 100 ميليارد تومان صاحب درآمد ميشد و اگر آن پروژه 300 هکتاري گلخانه سال 84 ما را به مرحله اجرا در ميآورد گام بزرگي براي ترويج توليدات گلخانه اي در منطقه فراهم ميشد و باتوجه به امکان صادرات محصولات آن از طريق فرودگاه پارس آباد علاوه بر کسب درآمد اولين گام ترويجي در اين اقليم درجه اول توليدات گلخانهاي به ثمر مي نشست و ديگر مولدين بخش خصوصي راه کار عمل را ميآموختند. آيا اين ارقام بنظر شما عجيب نيست؟! شرکت مغان را اين عدم سرمايهگذاريها بيچاره کرده و از پا انداخته است. پول هم دست خودش بوده، فقط نتوانسته فکر بکند و قدرت مهندسي مالي نداشته است. خيلي ساده به شما بگويم دامپروري و زراعت سالانه 120 ميليارد تومان عدمالنفع داشتهاند که در صورت مديريت و برنامهريزي و سرمايهگذاري ميتوانست شرکت مغان را به يکي از بزرگترين و قويترين کشت و صنعتهاي جهان تبديل کند. و اگر اينگونه ميشد ما امروز شرکتي بوديم که ساليانه حداقل 200 ميليارد تومان سود به خزانه دولت واريز ميکرديم و هزاران نفر شاغل جديد داشتيم. اينها فوتهاي کوزهگري متعددي بود که با تحقيق و استدلال به آنها رسيديم وقتي در اين تحليلها قرص و قاطع شديم در اولين مجمع عمومي شرکت گزارش مهمي را که در تاريخ شرکت بي سابقه بود، ارائه داديم. آن گزارش بعد از ياد خداوند متعال با اين جمله حضرت امام خميني (ره) شروع شده بود: « احساس بکنيد که خدمتگزاريد. انبياء همچنين احساسي را داشتند» ما در آن گزارش خيلي واضح همه مشکلات و ريشههاي آن را براي وزرا برشمرده بوديم، مشکلات دامپروري، زراعت، کمبود نيروي انساني، مشکلات شهرک مسکوني، باغ ، کارخانه قند، کارخانه لبنيات، زهداري اراضي و غيره و براي همه چيز هم راه حل ارائه کرده بوديم. انتهاي گزارش هيات مديره شرکت اين بود که اولاً بايد اين شرکت از زمره خصوصيسازي خارج بشود و دوماً بايد براي نوسازي شرکت مغان حداقل 400 ميليارد تومان در آن با اخذ تسهيلات بانکي سرمايهگذاري بشود. ما در آنجا به صراحت اعلام کرديم که اگر مجوز اخذ اين تسهيلات بانکي به ما داده بشود بعد از سه سال حاضريم حقوق کارکنان استاني دولت در استان اردبيل را که امسال در حدود 103 ميليارد تومان است از محل درآمد شرکت بپردازيم. گزارش هيأت مديره با اين بيت شعر تمام شده بود:
ما در درون سينه هوايي نهفتهايم بر باد اگر رود سر ما زين هوا رود
گزارش ما مجمع را خيلي تحت تأثير قرار داد و اعضاي محترم مجمع آن گزارش صادقانه ما را پذيرفتند و قرار شد که يک مشاور مالي اين پيشنهاد ما را در موضوع سرمايهگذاري تحليل و مهندسي مالي بکند و بعد از آن در شرکت مغان يک جلسه مجمع عمومي تشکيل و براي موضوع سرمايهگذاري تصميمگيري شود. خوشبختانه قول اعضاي محترم مجمع قول بود و وقتي مشاور بعد از بررسيهاي مداوم با ما طرح را آماده کرد اعضاي مجمع به مغان آمدند و بعد از بازديد از شرکت و مشاهده پتانسيلهاي فعلي و آتي در جلسهاي با حضور مديران شرکت آن طرح را تصويب کردند يعني به ما اجازه دادند 150 ميليارد تومان براي شرکت با اخذ تسهيلات سرمايهگذاري بکنيم و من اين اقدام را يک شاهکار ميدانم زيرا مغان يک جايي است که شما اگر يک ريال سرمايهگذاري بکنيد حتماً دو ريال برميداريد. اين سرمايهگذاري و ساير منابع سرمايهگذاري داخلي به ما امکان خواهد داد که شرکت را به روزآوري بکنيم و توليد و درآمد خوبي داشته باشيم و از درآمد حاصله نيز مجدداً سرمايهگذاريها را ادامه بدهيم.
خيلي جالب بود که نماينده محترم وزير اقتصاد و دارائي صميمانه از همه کارکنان شرکت و تيم قوي مديريتي جديد قدرداني و تشکر کردند و از اهميت شرکت مغان صادقانه تمجيد نمودند. نماينده محترم وزير جهاد کشاورزي گفت: اين شرکت يک طلا است منتها طلايي که در زير خاک مانده. بايد آنرا تميز کنيم و دوباره جلا بدهيم. لذا به فضل الهي امروز بستر لازم براي خروج از رکود و رسيدن به رونق در شرکت مغان فراهم شده است و ما آرام آرام برنامههاي افزايش توليد و سرمايهگذاري و نوسازي را به مرحله اجرا ميگذاريم.
ادامه دارد
برچسبها:اروجعلی محمدی, دامپروری, کشت و صنعت مغان